مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

القاب مسیحا جونی !!

توی همه ی روزایی که گذشت خیلی زود تو دل همه خودتو جا کردی با اینکه اسمتو مسیحا گذاشتیم اما هر کس واست یه اسمی گذاشت ! اینم از القابی که بهت دادند : بابا حمید : روزای اول بهت می گفت " انسان کوچولو " ! بعد که یه کمی توپول شدی تغییر پیدا کردی به " کولوچه " ! که این اسم رو خیلی ها استفاده کردند ! از جمله دایی رضا (دایی بابا حمید) و پسرخاله شهروز و پسرخاله شاهرخ(پسرخاله های باباحمید) و مامان شهین جونت. باباجون : از همون اول واسش " گوجولِ بابا " بودی عزیزجون : همیشه بهت می گه " جیجل " مامان شهین : کلی قربون صدقت میره و " گوزل اوغلان " هم صدات میکنه !  دایی حامد : یه جورایی...
28 آبان 1391

تولد شش ماهگی .. واکسن شش ماهگی

بالاخره نیم سالت تموم شد پسرم. مسیحای نازم حسابی بزرگ شدیا .. خودت خبر داری ؟! توی این ماه خیلی کارای جدید و حرکات محیرالعقول زدی ! البته از نظر من که مامانتم !! با هر کار کوچیکت کلی ذوق می کنم . الان دیگه می تونی بشینی اما خیلی کم و به زور خودتو کنترل می کنی که نیوفتی. یه هفته پیش هم بالاخره شست پاتو خوردی !! انقدر ذوق کرده بودم که انگار داشگاه قبول شدی !! چند روزی میشه که بهوونه گیر شدی. خیلی اذیتم می کنی عزیزم !  نمی دونم چرا .. یا واسه دندوناته که هنوز ازشون خبری نیس.. یا واسه اینه که دیگه شیرم سیرت نمی کنه.. نمیدونم... . البته یه هفته ای میشه که عزیزجونت بدون ا...
18 آبان 1391
20283 0 16 ادامه مطلب

ماه هفتم خیلی وقته تموم شده ! + آلبوم 3

امسال اولین باره که برگهای پاییزی رو می بینی   و چقدر هم برام عجیبه که  اینقدر به برگا علاقه داری و با دقت نگاهشون می کنی ! مسیحای نازم ببخش که وقت نکردم بیام و برات از خودت بنویسم خونه ی جدید هنور اینترنت نداره و وقتایی هم که میام خونه عزیزجونت اصلا وقت نمی کنم امیدوارم الان که دارم وبلاگتو آپ می کنم بیدار نشی عشقکم ! دو هفته ای از تولد هفت ماهگیت می گذره حسابی بزرگ شدی. عاشق خوردن هستی !! وظیفه ای داری به نام مهندس جاروبرقی!! یعنی هرچی بدیم دستت اول یه کم مهندسی می کنی.. اینور اونورشو با دقت نگاه می کنی . بعد هم با لذت تمام میبری توی دهنت. البته ا...
17 آبان 1391

آلبوم 2

اومدیم بعد از اولین اسباب کشی و بعد از اولین سرماخوردگی مسیحا جونی هر دو سخت بود ! راستی قراره امروز مسیحارو ببریم آتلیه  واسه عکس روی جلد مجله زیبایی ازش عکس بگیرن. بچه معروف شد رفت !! ممنون از همه خاله جونی مهربونایی که بهمون سر زدند. قول می دم زودی بیایم پیشتون و حالا یه سری عکسای جان جانی از جیگلمون بقیه ش در بقیه ش !!!           ...
26 مهر 1391

از اول ! روز اول

  پسرک ناز و شیرینم وقتی به دنیا اومدی.. روزای اول اونقدر درگیر بودم با بودنت که وقت نوشتن خاطره هامونو نداشتم حالا اومدم تا از اول برات شروع کنم چند پست یه بار از روزای اولت می نویسم     2/1/91 روزی که رفتیم بیمارستان خیلی خسته شدیم همه . تعریف می کنم واست... (با عکسهایی از اولین ساعت زندگیت در بقیه ش)   چهارشنبه فردای روز اول سال نو بودو دکترم خانم مریم اشرفی شیفت بود توی بیمارستان بقیه الله و به من گفته بود اگه می خوای خودم عملت کنم صبح ساعت 8 اونجا باش. من و بابا حمید و عزیزجونت ساعت 8 رسیدیم بیمارستان ...
26 شهريور 1391

چند خبر !

اول اینکه مسیحا پسر بالاخره یه حرکت زد ! تونست با دستش پاهاشو بگیره ! شنبه 18شهریور خونه عزیزجونش بودیم و   مسیحا روی تشک بچگی های خودم بود که این اتفاق مهم رخ داد !! منم زودی با گوشیم عکس گرفتم .       دوم اینکه پروژه ی جدا خوابوندن مسیحا فعلا تق و لقه ! بنده رسما اعلام می کنم کم آوردم!   تسلیم ! تا اطلاع ثانوی یعنی تا وقتی که قدش تو گهواره جا میشه همین جا می خوابه . تا ببینیم چی میشه !    سوم اینکه ظاهرا فعلا نمی تونم هفته نامه واسه پسملی بنویسم. آخه وقت نمی کنم. ممکنه هفته بگذره و من ...
19 شهريور 1391