مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

ماه هشتم پر !

خب این ماه هم چند روزی میشه که تموم شده و باز هم مث ماههای پیش کلی کارای جدید یاد گرفتی. عاشق اینم که منو ذوق زده می کنی !! از صداهایی که در می آری از ادا و اصولات ! از همه ی دلبری هات خدایا شکر که سالمی و این ماه سرما نخوردی. البته من که حسابی از بد خوابیدنای تو بهره مند شدم !!  هر شب بیست بار بیدار میشی و هنوز نفهمیدم چی کار باید بکنم!! این ماه دیگه از اون حالت کوالا بودنت کم شده !! یعنی زیاد نمی چسبی بهم و خودت میشینی با اسباب بازی هات بازی می کنی منم عاشقانه میشینم نگاهت می کنم. یه روزایی بد غذا شده بودی. خوب فرنی و سوپ نمی خوردی ...
12 آذر 1391

مسیحا در اولین محرم

خدارو شکر می کنم برای لیاقتی که به من داده تا پسری داشته باشم و در اولین سال زندگیش لباس سقایی عزای امام حسین رو تنش کنم . خدا به همه اونایی که آرزومند داشتن فرزند هستند یه بچه ی سالم و صالح بده.   با همین عکس ها مسیحارو توی یه مسابقه شرکت دادم. امیدوارم شم هم نی نی های نازتون رو شرکت بدین و اگر هم دوست داشتین به مسیحای من رای بدین http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php ...
5 آذر 1391

عکس مسیحا روی جلد مجله زیبایی

و اینک رونمایی از عکس مسیحا جونی البته خودم انتظار عکس دیگه ای رو داشتم که چاپ بشه اما خب قربونش برم در هر حالتی دلبری می کنه قابل توجه مامانایی که می خوان عکس نی نی هاشون روی جلد این مجله چاپ بشه عکسای جدید نی نی های زیر 4 سالشون رو به این ایمیل بفرستند. اگه تایید بشه باهاشون تماس گرفته میشه. shahsavan@zibae.ir ...
30 آبان 1391

تولد شش ماهگی .. واکسن شش ماهگی

بالاخره نیم سالت تموم شد پسرم. مسیحای نازم حسابی بزرگ شدیا .. خودت خبر داری ؟! توی این ماه خیلی کارای جدید و حرکات محیرالعقول زدی ! البته از نظر من که مامانتم !! با هر کار کوچیکت کلی ذوق می کنم . الان دیگه می تونی بشینی اما خیلی کم و به زور خودتو کنترل می کنی که نیوفتی. یه هفته پیش هم بالاخره شست پاتو خوردی !! انقدر ذوق کرده بودم که انگار داشگاه قبول شدی !! چند روزی میشه که بهوونه گیر شدی. خیلی اذیتم می کنی عزیزم !  نمی دونم چرا .. یا واسه دندوناته که هنوز ازشون خبری نیس.. یا واسه اینه که دیگه شیرم سیرت نمی کنه.. نمیدونم... . البته یه هفته ای میشه که عزیزجونت بدون ا...
18 آبان 1391
20184 0 16 ادامه مطلب

تولد پنج ماهگی مسیحا و بابا حمیدش

بالاخره این گل پسر ما هم پنج ماهش تموم شد قربونت بره مامانت. واسه خودت آقایی شدی ! خنده هات.. صداهات.. غل خوردنات.. دست دراز کردنات.. همه و همه دارن بهم علامت میدن که مسیحا بزرگ و بزرگ تر میشه. این ماه واسمون یه مناسبت دیگه هم داشت.. اونم تولد بابا حمیدت بود. با یه روز اختلاف از تولد تو. سوم شهریور واسه دوتایی تون یه تولد خیلی کوچولو و خودمونی خونه مامان شهین جونت گرفتیم.  اگه دوست بقیه عکس ها رو توی بقیه ش ببنید!! پسر خوشگل من دستتو کردی تو کیک ! اینم مدرک جرم !   اینم مسیحا و پسرعمه جونش حالا مسیحا و بابا حمیدش که قربون جفتشون برم من اینم عکس خانو...
6 شهريور 1391

سکوت

می خواستم پست جدیدی درباره ی مسیحا بنویسم. اما.. دلم نیومد..یاد زلزله آذربایجان افتادم. یاد بچه هایی افتادم که دیگه مادری ندارن که آرومشون کنه.. یاد مادرایی افتادم که دیگه بچه ای نیست که توی آغوش بگیرن.. یاد بچه هایی که تا آخر عمر یه عکس از پدرشون دارن.. یاد پدرایی که حسرت خنده ی بچه شونو به دل دارن.. خدایا.. آرومشون کن اونایی که موندن و از دست دادن. خدایا بیامرز اونایی که گذاشتن و گذشتند.. دیگه حرفی ندارم    کودکم ، مادرت تشر می زد  منضبط باش و پاک بازی کن دیگر اینجا کسی مزاحم نیست تا دلت خواست خاک بازی کن     ...
24 مرداد 1391

فامیل دور !

بالاخره نی نی کوچولویی که بعد از مسیحا همه منتظر اومدنش بودند به دنیا اومد. ایلیا جون نی نی پسرخاله ی مامان هما. تو این عکس فکر کنم مسیحا جونم چون تا حالا نی نی کوچولوتر از خودش ندیده بود اینقدر تعجب کرده !! حتما دوستای خوبی میشن واسه همدیگه  و حسابی بازی می کنن و آتیش می سوزونن! فدای پسرم بشم. وقتی ایلیاجون رو دیدم باورم نمی شد که یه روزی پسمل منم اینقدری بوده.. ماشاللا به پسر پهلوونم . ...
18 مرداد 1391

واکسن چهارماهگی .. تولد چهار ماهگی

بالاخره چهارماهت تموم شد عزیز دلم صبح چهارشنبه با باباحمید رفتیم پیش دکتر که اول چکاپ ماهیانه بشی خدارو شکر بازم دکتر از رشدت راضی بود البته گفت اگه شیرخشک میخورد باید بهش رژیم بدیم! اما پسر پهلوون ما فقط شیر خوشمزه ی مامانشو می خوره. بعد هم واکسن چهارماهگیتو زدی. الهی فدات بشم. دل تو دلم نبود. اما خب.. بالاخره باید این واکسنارو بزنی تا بزرگ بشی عزیزم یه کم درد داره می دونم.. تحمل کن گلم. بعد رفتیم خونه عزیزجونت. قطره استامینفون اثر کرده بود و یه خواب حسابی کردی. انگار فرشته ها تو خواب جای واکسنتو بوس می کردن چون کلی می خندیدی. بعدش حالت یه کم به...
6 مرداد 1391