سکوت
می خواستم پست جدیدی درباره ی مسیحا بنویسم.
اما..
دلم نیومد..یاد زلزله آذربایجان افتادم.
یاد بچه هایی افتادم که دیگه مادری ندارن که آرومشون کنه..
یاد مادرایی افتادم که دیگه بچه ای نیست که توی آغوش بگیرن..
یاد بچه هایی که تا آخر عمر یه عکس از پدرشون دارن..
یاد پدرایی که حسرت خنده ی بچه شونو به دل دارن..
خدایا.. آرومشون کن اونایی که موندن و از دست دادن.
خدایا بیامرز اونایی که گذاشتن و گذشتند..
دیگه حرفی ندارم
کودکم ، مادرت تشر می زد
منضبط باش و پاک بازی کن
دیگر اینجا کسی مزاحم نیست
تا دلت خواست خاک بازی کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی