مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

من و بابام .. یا من و مامانم

ما هر جا میریم یکی میگه شبیه مامانم یکی میگه شبیه بابام من که قاطی کردم.. حالا شما هم کمکم کنید . به نظر شما شبیه مامان هما هستم یا بابا حمید ؟! اینم مامان هما و بابا حمید :     پی نوشت : مامان هما در حالی این پست رو نوشت که نی نی مسیحا روی پاهاش نشسته بود و با دقت به تایپ کردن و کارای مامان هما نگاه می کرد !!! ...
18 مرداد 1391

فامیل دور !

بالاخره نی نی کوچولویی که بعد از مسیحا همه منتظر اومدنش بودند به دنیا اومد. ایلیا جون نی نی پسرخاله ی مامان هما. تو این عکس فکر کنم مسیحا جونم چون تا حالا نی نی کوچولوتر از خودش ندیده بود اینقدر تعجب کرده !! حتما دوستای خوبی میشن واسه همدیگه  و حسابی بازی می کنن و آتیش می سوزونن! فدای پسرم بشم. وقتی ایلیاجون رو دیدم باورم نمی شد که یه روزی پسمل منم اینقدری بوده.. ماشاللا به پسر پهلوونم . ...
18 مرداد 1391

هر روز خوشمزه تر

پسر نازم مسیحای دوست داشتنی ما کلی کارای جدید یاد گرفتی می تونی به راحتی غلت بخوری و دمر بشی وقتی می چرخی خودتم حسابی تعجب می کنی چون دنیا رو از یه زاویه جدید می بینی! من و بابا حمیدتم از خنده غش میکنیم! تازه وقتی دمر می شی می خوای خودتو بکشونی جلو اما با صورتت!!! صورتتو می مالی زمین و دست و پا می زنی! کلی تلاش می کنی و چند سانتی می ری جلوتر. وقتی سرتو می آری بالا انگار از مسابقات کشتی برگشتی! موهات بهم ریخته و صورتت سرخ سرخ شده! راستی حسابی هم به زبون نی نی ها حرف می زنی و آواز می خونی! یه وقتایی هم دعوا می کنیا!!! یعنی اعتراض می کنی به اون اسباب بازی یا پستونکی دستت...
14 مرداد 1391

ژست

الهی فدای این ژستت بشم که هر روز شیرین تر و با نمک تر میشی. قربونت بریم همگی با هم ! هر جا میریم همه دیوونه ت می شن و قورتت می دن !! مسیحای نازم دوستت دارم. ...
11 مرداد 1391

مسيحا و دايي حامد

اینجا خونه ی عزیزجون و این هم  دایی حامد   داریم دوتایی باهم مسابقات فرمول1 می بینیم. چه حالی می ده بغل دایی حامد بشینمو خستگی در کنم! هیچکی از این دایی مهربونا نداره. دلتون بسوزه !!!! مامان هما :  قربون اون توجه کردنت برم پسرم. ولی زیاد تلویزیون نگاه نکن پسملی. واسه چشای تیله ای و نازت خوب نیست. ...
10 مرداد 1391

خوب بخوابي فرشته ي من

خدایا شکرت که لذت چشیدن این همه احساس قشنگ رو بهم دادی. چقدر شیرینه وقتی شیره ی وجودمو به پاره ی تنم می دم و اونو آروم می خوابونم. چقدر شیرینه وقتی صدای آروم نفس های این فرشته ی پاک گوش منو نوازش می ده. چقدر لذت بخشه دقیقه هایی که کنارت می شینم و به خواب دیدنت نگاه می کنم. لحظه هایی که توی خواب هم شیر می خوری منو دیوونه می کنه ! چقدر زندگی با وجود تو خوش عطر و بوی شده. 4ماه و 10 روزه که با نفس ِ تو نفس می  کشم. با خنده ی تو می خندم و با گریه ی تو غصه می خورم. همیشه آروم باشی پاره ی تنم. ...
10 مرداد 1391

می خوام برنده بشم!

سلام به همه ی خاله های مهربونم و دوست جونای نازم من تو یه مسابقه شرکت کردم واسه برنده شدن  مهربونی شماها رو می خوام ! پس گه منو دوست دارین بهم رای بدین. شماره 1221 رو به 20001124 اس ام اس بزنین. دوستون دارم. بوس بوس. ...
8 مرداد 1391

واکسن چهارماهگی .. تولد چهار ماهگی

بالاخره چهارماهت تموم شد عزیز دلم صبح چهارشنبه با باباحمید رفتیم پیش دکتر که اول چکاپ ماهیانه بشی خدارو شکر بازم دکتر از رشدت راضی بود البته گفت اگه شیرخشک میخورد باید بهش رژیم بدیم! اما پسر پهلوون ما فقط شیر خوشمزه ی مامانشو می خوره. بعد هم واکسن چهارماهگیتو زدی. الهی فدات بشم. دل تو دلم نبود. اما خب.. بالاخره باید این واکسنارو بزنی تا بزرگ بشی عزیزم یه کم درد داره می دونم.. تحمل کن گلم. بعد رفتیم خونه عزیزجونت. قطره استامینفون اثر کرده بود و یه خواب حسابی کردی. انگار فرشته ها تو خواب جای واکسنتو بوس می کردن چون کلی می خندیدی. بعدش حالت یه کم به...
6 مرداد 1391

چندتا عکس و چندتا خاطره

فکر کنم 2ماه پیش بود .. مامان هما منو برده بود حموم واسه اینکه سرما نخورم سرم روسری بست و منو دخمل کرد !! منم واسش دلبری کردم ! سه هفته پیش منو مامان هما و بابا حمید و خاله نرگس و عمو احسان و خاله نیره و خاله زهرا و دایی نوید بازم رفتیم پارک ساعی من که خیلی خوشحال بودم. از قیافه م معلومه. رفته بودیم خونه خاله لیلا.. اونجا همش منو می چلونن !!! از بس دوسم دارن. منم همشونو دوس دارم. مامان هما گفت بیاین عکس بازی کنیم.. اما من حوصله نداشتم و نذاشتم ازم عکسای قشنگ بندازن   ...
3 مرداد 1391