مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

یاد خاطرات نه چندان دور

تقریبا یه ماه پیش بود که واسه اولین بار سوار کالسکه کردیمت و بردیمت پارک. حسابی تعجب کرده بودی و نمی دونستی کجارو نگاه کنی.. اصلا هم گریه زاری راه ننداختی انقدر توی پارک چرخوندمت تا همونجا توی کالسکه خوابت برد.   ...
2 مرداد 1391

غل خوردن

این روزا دیگه می تونم به زور خودمو بچرخونم! البته بیشتر وقتا دستم زیرم گیر می کنه و غر می زنم اینجا دیگه مامان هما میاد کمک می کنه بهم. دارم بزرگ می شما ! این عکس رو هم مامان هما توی خونه ویلایی خاله لیلا تو شهرستان ازم گرفته ...
2 مرداد 1391

لالایی

لالا لالا گل گلدون بخند ای غنچه ی خندون الهی خالی از لبخند نشه هیچوقتی لبهامون شبا وقتی که می خوابی میاد بالاسرت بابا می چینه از گل رویت یه دونه بوسه ی زیبا ...
29 تير 1391

دندونگیر

با اینکه هنوز خیلی مونده تا دندون در بیارم اما آب دهنم راه می افته و دوست دارم دستم رو تا ته بکنم تو دهنم! واسه همین مامان هما دندونگیرو داد بهم. منم واسه اولین بار هی نگاش می کردم و می خوردمش!            ...
20 تير 1391

عکس مسیحا توی مجله شهرزاد

هفته ی دوم به دنیا اومدن نی نی مسیحا جونی یکی از عکساشو واسه جشنواره عکس خند مجله شهرزاد فرستادم.. اون موقع فقط همین یه دونه عکس خند رو ازش داشتم ! البته وقتی عکسو میفرستادم اشتباهی نوشتم عکس 4روزگی که درستش 7 روزگی مسیحاس. توی شماره خردادماه چاپش کردند. وقتی مجله رو ورق زدم و عکس مسیحا جونم رو دیدم حسابی زوق زده شدم و یه جیغ زدم ! قبل از این خیلی از شماره های شهرزاد رو گرفته بودم.اما دیگه هر ماه مجله ی شهرزاد توی خونه ی ماست. الهی مامان قربونت بره. ...
17 تير 1391

اولین درد ِ فرایند رشد !

اول ماه مسیحا جونی رو بردیم دکتر و واکسن زدیم. دو تا پاشو سوراخ کردند ! اشک تو چشای بچه م جمع شد .. اما کم گریه کرد. این عکس دقیقا بعد از واکسن توی ماشینه.. الهی قربون چشات بشم. بعدش رفتیم خونه عزیز جونش. همش پاهاشو تکون می داد و گریه ش می رفت هواا ! عزیزجونش هم ملحفه آورد و پاهاشو بست تا کمتر داد و بیداد کنه. تو عکسشم کلی تعجب کرده از اینکه نمی تونه پاهاشو تکون بده ! ...
23 خرداد 1391

نزدیک واکسن..

چهارشنبه باید پسر عزیزمو ببریم واکسن بزنیم منم دل تو دلم نیست. امیدوارم مث یه مرد تحمل کنه و مشکلی پیش نیاد. واسه ختنه که اذیت شد مسیحای من. یه ساعت داشت گریه میکرد. اینم عکسای جدید عشق مامان هما و بابا حمید ...
31 ارديبهشت 1391

خنده های تازه

این روزا مسیحا جونی ِ ما می خنده البته بیشتر وقتایی که نه گشنه ش باشه نه خسته باشه. خنده هاش اونقدر شیرینه که دل آدمو می بره. امروز روز مادره. و اولین روز مادری هست که من مادر هستم. تا مادر نشی نمی فهمی مادر بودن چه حسیه.. فداکاری و عشق و مهربونی همه توی وجود آدم شکل میگیره.. مادر عزیزم روزت مبارک. مارو ببخش اگه مهربونیا و فداکاریاتو فراموش میکنیم و یادمون میره واسمون چه کارایی کردی. امیدوارم مادر خوبی واسه مسیحای عزیزم باشم. ...
23 ارديبهشت 1391