مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

پروژه ي جدا خوابوندن مسيحا (قسمت دوم)

دیشب عجب شبی بود ! تا دو بیدار بودم. مسیحا جونم انگار تو خواب ذوق زده شده بود! هی غلت میزد.! منم می رفتم می اومدم می چرخوندمش. وای خدا... مردم از خستگی! چون از تو اتاق خواب صداشو نمی شنیدم.. مجبور بودم رو زمین بخوابم.. خواب بودم... ساعت یه ربع به 3 دویاره غرغر کرد و داشت بیدار میشد.. باز بلند شدم و پستونک چپوندم دهنش که از خواب نپره !! ساعت 4 با گریه بیدار شد و شیر خورد. دوباره ساعت 6 بیدار شد... واااای ی ی .... ایندفعه دیگه رفتم تو تخت خودمون. بابا حمید آوردش و همونجا شیر دادم و تا 9.30 خوابیدیم.. خدا امشب رو به خیر کنه .. کمبود خواب دااااارم....   اینم عکس از ذوق زدگی مسیحا...
21 مرداد 1391

تنهایی بخواب کوچولو!! (پروژه ی جدا خوابوندن مسیحا)

دیگه از امروز به طور جدی می خوام عادتت بدم که به جای گهواره توی تخت خودت بخوابی عزیزم می دونم روزا و شبای اول خیلی سخته واسه جفتمون. البته بیشتر من ! ولی خب.. عوضش یه مرحله از بزرگ شدنت رو به خوبی و سر وقت رد می کنیم! امروز صبح بعد از اینکه بیدار شدی و با بابا حمید بازی کردی و پوشکتو عوض کردم قطره آهن و مولتی ویتامین و دادم بهت و بابا حمید به سختی بالاخره روی پاش خوابوندت . منم تندی پریدم عروسکای تو تختو گذاشتم یه طرف  و بلندت کردم و گذاشتمت تو تخت . چند دقیقه ای هم بالا سرت وایسادم نکنه که بیدار بشی. فعلا یه ساعتی میشه که خوابی ... امیدوارم به راحتی عادت کنی عز...
21 مرداد 1391

من و بابام .. یا من و مامانم

ما هر جا میریم یکی میگه شبیه مامانم یکی میگه شبیه بابام من که قاطی کردم.. حالا شما هم کمکم کنید . به نظر شما شبیه مامان هما هستم یا بابا حمید ؟! اینم مامان هما و بابا حمید :     پی نوشت : مامان هما در حالی این پست رو نوشت که نی نی مسیحا روی پاهاش نشسته بود و با دقت به تایپ کردن و کارای مامان هما نگاه می کرد !!! ...
18 مرداد 1391

فامیل دور !

بالاخره نی نی کوچولویی که بعد از مسیحا همه منتظر اومدنش بودند به دنیا اومد. ایلیا جون نی نی پسرخاله ی مامان هما. تو این عکس فکر کنم مسیحا جونم چون تا حالا نی نی کوچولوتر از خودش ندیده بود اینقدر تعجب کرده !! حتما دوستای خوبی میشن واسه همدیگه  و حسابی بازی می کنن و آتیش می سوزونن! فدای پسرم بشم. وقتی ایلیاجون رو دیدم باورم نمی شد که یه روزی پسمل منم اینقدری بوده.. ماشاللا به پسر پهلوونم . ...
18 مرداد 1391

هر روز خوشمزه تر

پسر نازم مسیحای دوست داشتنی ما کلی کارای جدید یاد گرفتی می تونی به راحتی غلت بخوری و دمر بشی وقتی می چرخی خودتم حسابی تعجب می کنی چون دنیا رو از یه زاویه جدید می بینی! من و بابا حمیدتم از خنده غش میکنیم! تازه وقتی دمر می شی می خوای خودتو بکشونی جلو اما با صورتت!!! صورتتو می مالی زمین و دست و پا می زنی! کلی تلاش می کنی و چند سانتی می ری جلوتر. وقتی سرتو می آری بالا انگار از مسابقات کشتی برگشتی! موهات بهم ریخته و صورتت سرخ سرخ شده! راستی حسابی هم به زبون نی نی ها حرف می زنی و آواز می خونی! یه وقتایی هم دعوا می کنیا!!! یعنی اعتراض می کنی به اون اسباب بازی یا پستونکی دستت...
14 مرداد 1391

ژست

الهی فدای این ژستت بشم که هر روز شیرین تر و با نمک تر میشی. قربونت بریم همگی با هم ! هر جا میریم همه دیوونه ت می شن و قورتت می دن !! مسیحای نازم دوستت دارم. ...
11 مرداد 1391

مسيحا و دايي حامد

اینجا خونه ی عزیزجون و این هم  دایی حامد   داریم دوتایی باهم مسابقات فرمول1 می بینیم. چه حالی می ده بغل دایی حامد بشینمو خستگی در کنم! هیچکی از این دایی مهربونا نداره. دلتون بسوزه !!!! مامان هما :  قربون اون توجه کردنت برم پسرم. ولی زیاد تلویزیون نگاه نکن پسملی. واسه چشای تیله ای و نازت خوب نیست. ...
10 مرداد 1391

خوب بخوابي فرشته ي من

خدایا شکرت که لذت چشیدن این همه احساس قشنگ رو بهم دادی. چقدر شیرینه وقتی شیره ی وجودمو به پاره ی تنم می دم و اونو آروم می خوابونم. چقدر شیرینه وقتی صدای آروم نفس های این فرشته ی پاک گوش منو نوازش می ده. چقدر لذت بخشه دقیقه هایی که کنارت می شینم و به خواب دیدنت نگاه می کنم. لحظه هایی که توی خواب هم شیر می خوری منو دیوونه می کنه ! چقدر زندگی با وجود تو خوش عطر و بوی شده. 4ماه و 10 روزه که با نفس ِ تو نفس می  کشم. با خنده ی تو می خندم و با گریه ی تو غصه می خورم. همیشه آروم باشی پاره ی تنم. ...
10 مرداد 1391