مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

پروژه ي جدا خوابوندن مسيحا (قسمت دوم)

1391/5/21 17:01
نویسنده : مامان هما
1,488 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب عجب شبی بود !

تا دو بیدار بودم. مسیحا جونم انگار تو خواب ذوق زده شده بود! هی غلت میزد.!

منم می رفتم می اومدم می چرخوندمش.

وای خدا... مردم از خستگی!

چون از تو اتاق خواب صداشو نمی شنیدم.. مجبور بودم رو زمین بخوابم..

خواب بودم... ساعت یه ربع به 3 دویاره غرغر کرد و داشت بیدار میشد..

باز بلند شدم و پستونک چپوندم دهنش که از خواب نپره !!

ساعت 4 با گریه بیدار شد و شیر خورد.

دوباره ساعت 6 بیدار شد... واااای ی ی ....

ایندفعه دیگه رفتم تو تخت خودمون.بابا حمید آوردش و همونجا شیر دادم و تا 9.30 خوابیدیم..

خدا امشب رو به خیر کنه.. کمبود خواب دااااارم....

 


اینم عکس از ذوق زدگی مسیحا در خواب!!

جاش باز شده هی می چرخه

پروژه جدا خوابوندن مسيحا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله جون
21 مرداد 91 17:23
سلام ماشاالله چه کوچولوی نازی دارین خدا حفظش کنه اگه دوست داشتین یه سری هم به ما بزنید خوشحال میشیم
نگار(مامان سام)
22 مرداد 91 11:37
چه قدر زود مسیحا رو از خودتون جدا کردید.من که هنوز نمیتونم سامو از خودم جدا کنم همیشه باید بغلش کنم تا با هم بخوابیم.
آتنا مامان روشا
22 مرداد 91 14:03
وای چه جوری میتونید بزارید تنها بخوابه من که خیلی میترسم ولی خوب مسیحا مرده باید مردونه باهاش رفتار کنید.
مامان امیرسام
23 مرداد 91 2:48
سلام مامانی .خیلی کار سختی رو شروع کردید.به نظرم.پشیمون میشید.نه اینکه مسیحا جونی نخواد.خودتون بهش وابسته تر میشید: به هر حال موفق باشیدX
مامان امیرسام
23 مرداد 91 2:50
راستی مامانی شما هم لینک شدی.یه بوس گنده برای مسیحاجووووووووووووووووووووونی
مامان یاشار
23 مرداد 91 13:16
خسته نباشی هما جون. بالاخره عادت میکنه یه کم سخته ولی آفرین بهت بعدش راحت میشی. حسابی ببوس دسته گلت رو
مامان تسنیم سادات
24 مرداد 91 12:41
وااای آخه مسیحا جون هنوز خیلی کوچیکه گناه داره یعنی خودتون هم خیلی خسته میشین من گذاشتم تسنیم بتونه از تختش بیاد پایین بعد اتاقشو جدا کنم که اگه نصف شب بیدار شد نترسه خودش بیاد پیشم
الهام مامان رامیلا
24 مرداد 91 15:49
ای جانم به این پسر که تنها میخوابه افرین راستی ممنون که به وب رادین ما سر می زنی توضیحات زیادی نداشت همه دریا کنار بود بعد از بابلسر عکسها هم مربوط به رادین و رامیلادخترم بودن و مامان و بابای رادین و یه عکسم از خودم و رادین بود ممنون دوست خوبم دلم ماهم برای مسیحا جونی تند تند تنگ میشه
مامان مرضیه
26 مرداد 91 11:05
عزیزه دلم ... پسر طلای ماهم دیگه تو اتاق خودش میخوابه ولی من صداشو از اتاق خودمون میشنوم ، تو اتاق خودمون میخوابم ...یه کم سخته هی باید بین دو اتاق در رفت و امد باشم ولی الان بهترین وقته برای رفتن به اتاق خودش مواظب این پسر خوشگله باش مامان هما جون میبوسمتون