مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مسیحا *فرشته کوچک خوشبختی*

اولین مسافرت مامان هما و بابا حمید و نی نی قند عسل

پسر پسر قند عسل ! هی مامانم قربونم صدقه م می ره و باهام حرف می زنه. فردا شب هم می خواییم بریم مسافرت. اولین مسافرت ٣تایی. من نوی دل مامان هما میرم زیارت مشهد ! می دونم بهم خوش می گذره ! هورررااا ! ...
24 آذر 1390

بلاخره معلوم شدم !

دو سه هفته پیش مامان هما و بابا حمید رفتن سونو گرافی تا ببینن من دخملم یا پسر.. دکتری کلی تلاش کرد تا بفهمه! اما من شیطونی کردمو پاهامو بسته بودم  اما بلاخره فهمیدن که باید منتظر یه پسر کوچولو باشن              تازه شم بابا حمید از فیلم من فیلم گرفت !   مامان هما هم هر روز میشینه منو نگاه می کنه‌ ! حالا همش دارن فکر می کنن که اسم منو چی بذارن ...
11 آذر 1390

سالگرد ازدواج

٢٦ آبان سالگرد عروسی مامان هما و بابا حمید جونم بوده  اونا اون روزا خیلی خوشحال بودن واسه همین این دو سه روزه کلی بهشون خوش گذشته امسال هم من توی جشنشون بودم و کلی خوشحالی کردم(البته تو دل مامانم)   کادوهای مامان هما و بابا حمید به هم کیک خوشمزه عشقولانه کاردستی عشقولانه مامان هما واسه بابا حمید ...
28 آبان 1390

نی نی ـ بابایی

واسه اولین باره که واسه بابایی دارم مینویسم. ا نقد خوشحالم مامانش. خوب چرا نمیتونم با بابایی بحرفم.؟! منتظرم که ایشااله زود به دنیا بیاد سالم و سلامت. در ضمن بابایی یادت باشه من مامانتو بیشتر دوست دارما!!! اول مامانت بوده بعدش تو اومدی. بازم میام مینویسم اینجا واست.  بوس بوس بابایی ...
23 آبان 1390

یه لباس گرم واسه اولین زمستون من

مامانی داره واسه سیسمونی من یه کلاه و شال گردن می بافه اما چون زیاد بلد نیست از حالا شروع کرده سال بعد که هوا سرد بشه من 9 ماهمه و حسابی با این لباس گرم می شم. مرسی مامان هما جونم      پی نوشت : راستی مامانی وقتی تموم شد عکسشو بذاریا ...
11 آبان 1390

یه احساس جدید

مامانی و بابایی من منتظر یه نی نی هستن (من) واسه مامانم خیلی عجیبه که داره منو توی وجودش پرورش می ده خدا بهشون کمک کنه تا منو سالم و شاداب به دنیا بیارن مامانی و بابایی هنوز نمی دونن که من دخملم یا پسر.. دوستتون دارم مامان هما و بابا حمید ...
9 آبان 1390