حرف هایی ناگفته
مسیحای عزیز مامان و بابا
مامان و بابا دوست دارن مث همه ی بزرگترا واست بهترین ها رو انجام بدن
دوست داریم جوری تربیتت کنیم که هم خودمون لذت ببریم ..هم بقیه
قبل از نی نی دار شدن همه واسه تربیت بچه هاشون هزارتا نقشه می کشن.
که اینجوری می کنم.. اونجوری می کنم..
اما وقتی واردش می شیم...
عشقکم..
بزرگ کردن یه بچه خیلی خیلی سخت تر از اونیه که فکرشو می شه کرد.
اما همه ی سختی هاش به یه لبخند تو می ارزه.
تنم می لرزه وقتی که حتی نشستی و می افتی و سرت می خوره زمین
منم سعی می کنم بخندونمت تا یادت بره و گریه نکنی..
ولی غصه م می گیره.. خودمو مقصر می دونم.. که چرا نتونستم از ناراحتیت جلوگیری کنم.
وقتایی که می خوای کار خطرناکی انجام بدی و من دعوات می کنم..
بازم ناراحت می شم..
اما همه ی اینا به خاطر همون تربیتی که گفتم.
البته از خودم راضی نیستم. نتونستم اونی که نقشه کشیده بودم رو انجام بدم.
اون لحظه هایی که می خندی بهم و بازی می کنی..
وقتایی که می گم بوسم کن و بوسم می کنی
دیوونه وار می خوامت
ولی خیلی وقتا از خدا به خاطر داشتنت خجالت می کشم.
بهش می گم یعنی تو منو انقدر ارزش دادی که لیاقت داشتن همچین بچه ای رو دارم.
ازش می خوام لیاقتشو ازم نگیره. بذاره به خودم و همه ثابت کنم که می تونم .