بی وقت !
سلام بهت بهترینم
الان که دارم اینو می نویسم ساعت چهار صبحه
و به لطف بیدار شدن شما منم بدخواب شدم!
البته هر شب چندبار واسه شیر بیدار میشی اما ایندفعه..
وقتی واسه بار دوم بیدار شدی و شیر خوردی
یه دفعه چشاتو باز کردی و به بابا حمیدت که از گریه تو بیدار شده بود و
تورو داده بود بغل من ذول زدی!
ما که کلی یواشکی از این کارت خندمون گرفت.
به بابا حمید گفتم شلوغ نکنه تا توام بخوابی دوباره.. اونم سریع حرفمو گوش دادو خوابید!!
حالا من موندم و یه مسیحا که دوست داره ساعت ۳صبح بازی کنه!
گذاشتمت تو گهواره و تکونت دادم. اما از خواب خبری نبود!
بازی میکردی.. حرف می زدی..
از رو رفتم! بلندت کردم یه ذره باهات بازی کردم توام خوشحال بودی و می خندیدی..
یه ذره خسته ت کردم. حالا با چند قلوپ شیر خوابت می بره..
بـــــلههه.. آقا داره چشاشون میره...
سریع گذاشتمت تو گهواره ... بماند که بازم چقدر طول کشید تا خوابت سنگین بشه.
یه ساعت از بیدار شدنت گذشته بود ..
حالا یه نفر بیاد با من بازی کنه تا خوابم ببره !!!!!
پی نوشت:
یک: بعدا میام این پست رو شکلکی می کنم. ===» انجام شد.
دو: تصمیم گرفتم هفته نامه واست بنویسم! ===» از شنبه هفته ی بعد شروع میشه.